محمود سبکتکین در خاک
یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را بخواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی گردید و نظر می کرد . سایر حکما از تاویل این فروماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوز نگران است که ملکش با دگرانست .
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند ///// کز هستیش بروی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل ///// خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشین روان بخیر ///// گرچه بسی گذشت که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر ///// زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند